Loading...
*
Alternate Text فارسی
  • Alternate Text فارسی
  • Alternate Text انگلیسی

هفته قبل برای فرشته ها جشن گرفتیم، به مناسبت روز جهانی کودک.

یادمه از یک هفته قبل همه کارها رو انجام دادیم و حتی شب قبل جشن، دیرتر رفتیم خونه، تا مطمئن باشیم همه کارها انجام شده و چیزی از قلم نیفتاده. اما من از صبح دل شوره داشتم که همه چیز خوب پیش بره و ناهماهنگی پیش نیاد. اما از اون جا که آدم از هرچی می‌ ترسه به سرش می آد، من هم با چیزی که می ترسیدم رو به رو شدم...

به بچه ها گفته بودم که کیک رو زودتر از قنادی بگیرن و بذارن توی یخچال تا خیالم راحت باشه. اما همین قضیه باعث دردسر شد و موقع بالا بردن کیک، یک نفر از رو به رو با کسی که داشت کیک رو بالا می برد برخورد کرده بود و کیک پخش زمین شده بود...

خبر که بهم رسید به هر قنادی که می‌شناختم زنگ زدم اما پنج شنبه بود و سر همه شلوغ ، آماده کردن کیک هم حداقل سه ساعت طول می کشید و تا اون موقع جشن تموم شده بود. دیگه عقلم به جایی نمی رسید که یهو یاد یکی از دوستام افتادم که کیک خونگی درست می کرد ولی مدت ها بود که حتی حالش رو هم نپرسیده بودم اما هرطور بود دل رو زدم به دریا و بهش زنگ زدم و اون هم با مهربونی کمکم کرد و خدا رو شکر کیک رو به موقع دستم رسوند.

با همه دل نگرانی ها جشن روز کودک تموم شد و نتیجه هم عالی بود. به لطف خدا ما کارمون رو درست انجام دادیم و مثل همیشه همه چیز عالی پیش رفت، این رو می شد از خنده فرشته ها فهمید. بچه ها راضی بودن و ما هم خدا رو شکر کردیم که همه چیز خوب پیش رفت.

صدایی که از بیرون می ‌اومد و اسمم رو صدا می زد، من رو برگردوند به زمان حال و مجبور شدم از فکر و خاطره گذشته بیرون بیام و برم سرکارم. یه نگاه دیگه دور تا دور سالن انداختم بعد کلید برق رو خاموش کردم و از سالن بیرون رفتم.

نظر خود را بنویسید
نظر